ادبیات شعروسرگرمی

به وبلاگ خودتون خوش آمدین

ادبیات شعروسرگرمی

به وبلاگ خودتون خوش آمدین

داستان کوتاه عشق پنهانی

دزدکی نگاهش کردم. و این شده بود کار هر روزه ام!!! سخت مشغول کلنجار رفتن به یک مشت گزارش کار و صورت جلسه هایی بود که روی میزش تلنبار شده بود. صورتش براق تر به نظر می رسید .شاید کمی عرق کرده بود.موهای خرمایی رنگی که اول صبح به یک طرف مرتب شانه شان کرده بود حالا روی پیشانی بلندش ریخته بودند. همه ی این حالات وقتی به اوج جذابیت می رسید که مصرانه مشغول انجام کاری می شد.و گاهی که از ناهماهنگی بعضی نوشته ها کلافه می شد،دستی به چانه اش می کشید و چشمان عسلی رنگ کوچکش به نامعلومی خیره می شد!! ابروهایش را می انداخت بالا و گویا سعی می کرد جزئیات جلسه ای را بخاطر بیاورد و وقتی به نتیجه می رسید لبخندی از رضایت بر لبش نقش می بست و برقی در چشمان خسته اش می دوید. همچنان محو تماشایش بودم که نگاهش از کاغذ ها کنده شد و همینطور که سرش را بالا می آورد تا مرا مخاطب قرار دهد گفت خانم امینی صورت جلسه هفته ی قبل اینجا نیست ممکن است دوباره برایم پرینت بگیرید با شنیدن صدایش از دنیای خودم پرت شدم بیرون،هول شده بودم .نگاهم را سریع سنجاق کردم به مانیتور و با کلیک مداوم موس سعی می کردم خودم را بی تفاوت و مشغول کار نشان دهم تنم داغ شده بود و نفسم در سینه گیر کرده بود.قلبم چنان محکم به در و دیواره سینه می کوفت که ارتعاشش در صدایم لغزیده بود.خودم را در صندلی فرو کردم تا پشت مانیتور پناه بگیرم . گرمای حضورش را در حوالی خودم احساس کردم.سرم را برگرداندم تا مطمئن شوم . دستش را گذاشته بود پشت صندلی ام و خم شده بود روی میز و با چشمانی که شیطنت در آن موج می زد خیره مانده بود به صفحه ی مانیتور،نگاهش را دنبال کردم و برآیند نگاه هردومان صفحه ی دسکتاپ خالی بود!!! صدایش با لحنی ملایم و مهربان در گوشم پیچید : ببخشید می تونم بپرسم یک ساعته به چی این دسکتاپ نگاه می کنید؟؟!!!! ساعت از یک ظهر گذشته است .خانه نمی روید؟ و بعد بی آنکه منتظر پاسخی باشد کیفش را از روی میز برداشت و از در بیرون رفت شاید خداحافظی هم کرد اما من از شدت ترس و خجالت در بی حضورترین لحظات روی صندلی چسبیده بودم. و فکر می کردم که چطور هنوز نرفته دلتنگ آمدنش شده ام!! با یاد آوری اینکه فردا باز او را خواهم دید لذت شیرینی را زیر پوستم حس کردم از جایم بلند شدم انگشتم را زیر کرکره بردم تا دور شدنش را نگاه کنم.......... یک روز دیگر گذشت در حالی که این عشق هر روز مرا فرسوده تر می کرد
نظرات 5 + ارسال نظر
شادی سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:15 http://shadi-shadi.blogsky.com

سلام ناهیدم
خوبی خانومم؟
خیلی قشنگو احساسی بود داستانت گلم

شادی سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:15 http://shadi-shadi.blogsky.com

یکطرفه بودن همه چیز را نابود می کند...
از خیابانش گرفته تا رابطه اش....

شادی سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:15 http://shadi-shadi.blogsky.com

ﺧــَـﻂ ﻋُـﻤــﺮﻡ ڪــَـﻒ ﺩَﺳـــﺖ ﻫـﺎﻳَـﻢ ﻧﻴﺴـــﺖ
ﺑـﻪ ﻓـﺎﻟﮕـﻴــﺮ ﺑﮕــﻮ
ﺭבِ ﭘـﺎﻫـاے
ﺗـــﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨـــב

شادی سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:17 http://shadi-shadi.blogsky.com

هوای بوی تنت را کرده ام ، می دانی . . .

پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است . . .

sms چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 14:00 http://dragoncruel.blogsky.com

فقط میتونم بگم عالیه
اگه بازم داستان خنده داربذاری ممنون میشم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد