ادبیات شعروسرگرمی

به وبلاگ خودتون خوش آمدین

ادبیات شعروسرگرمی

به وبلاگ خودتون خوش آمدین

داستانک قایق

گالری تصاویر سوسا وب تولز xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx توی یه قایق کوچک یه دختر پسر بودند که عاشقانه همدیگه وقایقشونو دوست داشتند.اونها با قایق از مردابها رودها و رودخونه های زیادی گذشته بودند و سختی های زیادی رو پشت سر گذاشته بودند و حالا به در یا رسیده بودند. تو قایق دختر و پسر احساس خوشبختی می کردند هر وقت پسر خسته میشد دختر پارو میزد و هر وقت دختر خسته میشد پسر پارو میزد اونها از این همه خوشبختی شاد بودند ولی............... ولی یه روز قایق سوراخ شد. دخترک ترسید. پسر که دید دختر ترسیده دستهای دخترک رو گرفت و گفت نترس عزیزم الان درستش میکنم.ولی دخترک خیلی ترسیده بود و حرفها و دلداریهای پسر اثری نداشت پسر تموم تلاششو کرد تا دخترک رو اروم کنه ولی نتونست پسر یواش یواش داشت میفهمید که دخترک موندنی نیست. تو همین موقع یه کشتی بزرگ و زیبا به قایق نزدیک شد دخترک از کشتی کمک خواست پسرک با تمام وجود از دخترک خواست تا تو قایق بمونه ولی دخترک تصمیم خودش رو گرفته بود و خواهشها و التماسهای پسر رو نمی شنید در آخر هم دختر سوار کشتی شد و رفت . بعد از رفتن دختر؛ پسر رفت و یه گوشه قایق نشست وهیچ کاری هم برای بستن سوراخ قایق نکرد پسر قایق رو بدون دخترک نمی خواست. پس از مدتی آبی که از سوراخ وارد قایق میشد تمام قایق رو پر کرد وقایق رو با پسرک غرق کرد
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد