در چشمانش نگرانی موج می زند. نگران گریه های بی تابی نگــار است. نگران حرف و حدیث هایی است که پشت سرش در آورده اند. نگران نگاه های سنگین نامردان روزگار است. نگران آزادی امیــر است و از همه بیشتر نگران این است که آیا برای فردا کار گیرش می آید یا باید سر گرسنه روی بالش بگذارد !
دستکش هایش را از دستانش در می آورد. پوست دستش که بر اثر گرمای داخل دستکش پیر و چروک شده است را زیر آب سرد می برد تا شاید کمی از سوزش و خارش آنها بکاهد. تاولهای ریزی که لابلای انگشتانش زده شده دستانش را متورم و دردناک کرده است. به دستانش که نگاه می کنی تصور می کنی با زنی 40 ساله مواجه هستی اما وقتی چشمانت را بر روی صورتش خیره می کنی تازه متوجه می شوی با دختری کم سن و سال با صورتی ریز نقش که سنش را کمتر از حد واقعیش نمایش می دهد طرف هستی.
دختری 22 ساله که به تازگی لیسانسش را در رشته روانشناسی گرفته است و اگر مشکلی در زندگیش وجود نداشت قصد داشت با امتیاز شاگرد اولیش ادامه تحصیل دهد و فوق لیسانسش را هم بگیرد((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید)))
ادامه مطلب ...