بعضی وقتا انقدر روی دور بد بیاری هستی که:
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
اگه بی حرکتم یه جا بشینی ممکنه میز همینجوری بلند بشه و بیاد
پایه اش رو محکم بزنه به انگشت پات و برگرده سر جاش…!
ستاره ای شده ام غرق آسمان دلت
که راه عشق کشاندم به کهکشان دلت
پریده ام همه ی انتظار عالم را
به سمت روشن آرام آشیان دلت
مرا به سفره ای از شعر و شور مهمان کن
هزار قصه بگو با من از زبان دلت
تمام خستگی ام را به دست جاده بده
مرا همیشه نگه دار در امان دلت
مرا که ماهی تُنگ بلور عشق تو ام
سپرده هستی خود را به بیکران دلت
تو در منی و من از تو که صبح روز ازل
خدا به پیکر خاکم دمیده جان دلت
رهاتر از تو من و بی نشان تر از من، تو
دو قطب حادثه سازیم در جهان دلت
مسافر همه ی عصرهای تاریخ ایم
رسیده ایم به یک نقطه … در زمان دلت
نگاه تــــــو..
مــرا عاشق تر از پیـــــش می کند..
چه معجــــــــونی می شود..
زندگــــــی..
با لمس دستانِ تـــــــو..
با حسِ عشــــــــــــــــــقِ تـــــــو..
دلم خوش نیست
غمگینم
کسی شاید نمیفهمد
کسی شاید نمیداند
کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی
تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی
عجب احساس زیبایی
تو هم شاید نمیدانی...
سلاام..
تو کیستی، ک من این گونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی، ک من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
ک ذره های وجودم تو را ک می بینند
ب رقص می آیند
سرود می خوانند!
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
ب من بگو ک مرا از دهان شیر بگیر!
ب من بگو ک برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار ب زیر؟
ترا ب هر چه تو گویی، ب دوستی سوگند
هر آن چه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
ک صبر، راه درازی ب مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است
" فریدون مشیری "
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام عزیزم.وبلاگ قشنگی داری.امیدوارم که موفق باشی.لطفا به وبلاگ منم سر بزن.
سلام ناهیدک حساسم
خوبی عزیز دلم؟
قربونت برم دیگه دلگیر نشی ازما خانومم
قربون اون دل نازکت
فقط که زخم ها نیستند...!
گاهی کسی چنان نرم به تنت دست می کشد که جایش تا ابد روی
پوستت می ماند...
دســـتــــــ هایـــم را
روی گوشهــایــــم میگــذارم
از صــدای قلـبــــم
کلافـــــه ام !
بـــاز تـــو را میخـــوانــــد
وقتی که گوش ها زنگ زده اند
عاقلانه ترین کار ،
سکوت است..
در قحطی تــــــــــو
چه دل خوشی دارند
بیهوده می آیند و می روند …!
این نفسهای من…
سلام آجی جووووونم وای وبت قالبش و درست کردی مبارک باشه
خیلی دلم برات تنگ شده بود آجی جووون بوس سفت ولی نمیشد بیام وب
یا تا میومدم زود میرفتم
بعضی وقتا انقدر روی دور بد بیاری هستی که:
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
اگه بی حرکتم یه جا بشینی ممکنه میز همینجوری بلند بشه و بیاد
پایه اش رو محکم بزنه به انگشت پات و برگرده سر جاش…!
من خوبـــــــم..!
عاشق نیستم..
فقط گاهـی به یادش که می افتم، دلم تنگ
می شود... این که عــــشق نیست …
هســــــــت …؟؟
ستاره ای شده ام غرق آسمان دلت
که راه عشق کشاندم به کهکشان دلت
پریده ام همه ی انتظار عالم را
به سمت روشن آرام آشیان دلت
مرا به سفره ای از شعر و شور مهمان کن
هزار قصه بگو با من از زبان دلت
تمام خستگی ام را به دست جاده بده
مرا همیشه نگه دار در امان دلت
مرا که ماهی تُنگ بلور عشق تو ام
سپرده هستی خود را به بیکران دلت
تو در منی و من از تو که صبح روز ازل
خدا به پیکر خاکم دمیده جان دلت
رهاتر از تو من و بی نشان تر از من، تو
دو قطب حادثه سازیم در جهان دلت
مسافر همه ی عصرهای تاریخ ایم
رسیده ایم به یک نقطه … در زمان دلت
ﺍﯾــﻨـــﻘـــﺪﺭ ” ﺗـــﻌـــﻮﯾـــﺾ ” ﻧــﮑــﻦ …
ﺑـــﻪ ﺧــــﺪﺍ ﮔـــﺎﻫـــﯽ ﻣــﯿــﺘــﻮﺍﻥ ﺭﺍﺑــﻄــﻪ ﻫــﺎ ﺭﺍ ” ﺗــﻌــﻤــﯿــﺮ ” ﮐـــﺮﺩ
ﺣـــﺘــﯽ ﺑـــﺎ ﯾـــﮏ ﻟـــﺒــﺨـــﻨـــﺩ ﻋــﺎﺷــﻘــﺎﻧــﻪ
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض....
یک طرف خاطره ها ، یک طرف فاصله ها....
در همه آوازها حرف آخر زیباست آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنیم حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست...
با هم که قدم می زنیم
حسودی اش می شود آفتاب
نه که هیچگاه
قدم نزده است با ماه !
نگاه تــــــو..
مــرا عاشق تر از پیـــــش می کند..
چه معجــــــــونی می شود..
زندگــــــی..
با لمس دستانِ تـــــــو..
با حسِ عشــــــــــــــــــقِ تـــــــو..
دلم خوش نیست
غمگینم
کسی شاید نمیفهمد
کسی شاید نمیداند
کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی
تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی
عجب احساس زیبایی
تو هم شاید نمیدانی...
آه عشق من !
اکنون مرا با بوسه هایت ترک کن
و با گیسوانت تمامی درها را ببند .
برای دستانت
گلی
و برای احساس عاشقانه ات
گندمی خواهم چید .
تنها ، فراموشم مکن
اگر شبی گریان از خواب برخاستم
چرا که هنوز در رویای کودکی ام غوطه می خورم .
هر آنچه که داری؛ چه بخواهی، چه نخواهی روزی به دیگری خواهند داد...
شایـــــد ســــــــــــــــــــــال ها بعد. . .
در گــــــــــذر جــــــــــــــــــــاده ها . . .
بی تـفاوت ازکنــارهم بگذریم . . .
و تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو. . .
آهســته زیر لــــــــــــب بگویی. . . :
چقدر آن غریبـــــــــه شبیه خاطراتــــــــــــــــم بود. . . ! ! !
جنگِ سوم ِ جهانی لاجرم
بایستی با چشم های تو در رابطه باشد،
تیربار ِ مکرّر
تو همان شعری که هرگزش ننوشتم و
آهسته فراموش شد،
با شبِ چشــــمِ تــــــــــــو
شملچه ی قلبم بارانِ تیر خاموش شد،
دوباره بگو دوستــــــــت دارم
تا دوباره بمیــــرم.
سلاام..
تو کیستی، ک من این گونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی، ک من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
ک ذره های وجودم تو را ک می بینند
ب رقص می آیند
سرود می خوانند!
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
ب من بگو ک مرا از دهان شیر بگیر!
ب من بگو ک برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار ب زیر؟
ترا ب هر چه تو گویی، ب دوستی سوگند
هر آن چه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
ک صبر، راه درازی ب مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است
" فریدون مشیری "