اشک در چشمان من دریای غم دارد به دل.
خنده برلب می کنم تا کس نداند راز دل.
واما :
من خدایی دارم که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان، خوب، قشنگ ...
چهره اش نورانیست
گاه گاهی سخنی می گوید
با دل کوچک من
ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند
او مرا می خواهد
او همه درد مرا می داند ...
یاد او ذکر من است در غم و در شادی
چون به غم می نگرم
آن زمان رقص کنان می خندم ...
که خدا یار من است
که خدا در همه جا یاد من است
او خدایست که همواره مرا می خواهد
او مرا می خواند
او همه درد مرا می داند...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام ناهید جونم


ای جونم عزیزم
منم خوبم به خوبیت عزیزدل
تمام امیدآسیابان به وزش باده تاآسیابش از کارنیافتده،قلبم آسیاب، خودم آسیابان ونفسهایت باد.!
حرف هایِ دلم را انبــار میکُنــم ..
این روزها هر چه را انبــار کُنـی گِران میـشــَود ..!!!
بی رحمی ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺣﻮﺍست ﺭا ﺟﻤﻊ ﮐﻦ!
ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻡ ﺩﺭ ﯾﺎﺩﮔﯿﺮﯼ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ...
بـــــــآز هـــــم خیــــآل تــــو
مــــ×ـــرآ
“برבآشــــت”
کجــــآ می بــــرב نمــــی בآنــــم!
ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﻏﻬﺎ ﺣﺼﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ
ﻫﯿﭻ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ
ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ، ﺭﺍﻩ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ …
سلام آجی جوووونم من برگشتم فدات بشم خیلی دلم برات تنگ شده بود بوووووووووووووووووووووووووس سفت سفت هنگامه ای





سپیده دم که بزند
شاید دوباره گلی بروید
گلی شبیه آنچه در بهار بوئیدی
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز
این روزها چه قدر هوای تو می کنم
حتی غروب، گریه برای تو می کنم
گاهی کنار پنجره ام می نشینم و
چشمی میان کوچه، رهای تو می کنم
خیره به کوچه می شوم اما تو نیستی
یاد تو، یاد مهر و وفای تو می کنم
خود نامه ای برای خودم می نویسم و
آن را همیشه پست به جای تو می کنم
وقتی که نامه می رسد از سوی من به من
می خوانم و دوباره هوای تو می کنم
"فرامرز عرب عامری"
ﺑـَﻌﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ ﻋﯿﻦ ﺑـﺎﺭﻭﻥ ﻣـﯽ ﻣـﻮﻧﻦ
ﺍﻭﻟﺶ ﮐـﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻬﺖ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﻣﯿﺪﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﻣﯿﺪﻥ
ﻭﻟﯽ ﺁﺧﺮﺵ …
ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ ﺑﺎ ﮔِﻞ ﻭ ﺷﻞ ﯾﮑﯿﺖ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﯿﺮﻥ
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺻﻔﺖ ﺑﺎﺵ
ﺗﻮ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﮔِﻞ ﺑﺸﯽ …!
اگه از کیفیت کسی که روش زوم کردیم راضی نیستیم ،
قبل از متاسف شدن واسه اون
یه کوچولو هم به فکر ارتقای لنزهای خودمون باشیم
از جاده های خاکی ،
به کنارم بیا....
باور کن تمام دست اندازها ،
نبض منند!! زیر پای تو....
هیچ چیز سخت تر از این نیست؛
که منطقی فکرکنی وقتی احساسات دارن خفت میکنن...
هیچ چیز سخت تر از این نیست؛
که منطقی فکرکنی وقتی احساسات دارن خفت میکنن...
بند بند وجودم به لرزه در می آید
وقتی تصور میکنم
عشقم ...
"عزیزم هایش "
را در گوش دیگری زمزمه میکند ...
باران مرا یاد چتر می اندازد و چتر مرا یاد قرارمان
قرارمان که یادت هست ؟
اینکه آغوشت را چتر کنی تا چشمهایم بیش ازین خیس نشوند ؟؟؟! .
سلام گلِ گلاب

خوبی عزیز دل؟
قربون تو دختر مهربون بشم
زیــاد رو آدمــا حســــاب باز نکــن
یـه روزی
با امضــــــــای خودت
حســــابتو خالی می کنــــن….!
خدایا !!!
بیا قَدم بزنیم...
سیگار از من! باران از تو!
نِمی دانی !
تَنها پَناه̂ــــگاهِ امـ̂ـــنِ مَن̂
چَشـمانِ توست
...
به وَقتِ گُرگ و میش !!
زَمانی که هَمِه چیز را می دَرَد تَنـ̂̂̂̂ــــهــــایــــــ ی ..
یک گوشه دنـج میخواهـم
بـا زیـر سیگاریَـم
و تنهـا فکر کردن
به بـودن و نبـودن هـایـت ...
گــاهـــی
پـــــروانــه ها هــــم
اشـتـبــاهی عـــاشـــــق مـی شـــونــــد
بـجـای شــــمــع
گــــرد ِچـــراغــهای
بــــی احســـا س خـیـابـــان مـــی میـــرنـــد.
بیشتر از اینها تورا شایسته است
شعر استادم تو را بایسته است
سر سری شد این سرایش نازنین
گر چه در بطنش حقیقت شد قرین
من بداهه گفتم این دلگفته را
میشناسی راز معناسفته را
ما مجازیم و حقیقتها جداست
فطرت ما لیک دری پر بهاست
هر چه لازم بود آن را داده است
در ضمیر پاک ما بنهاده است
قطره ماییم و خدا دریا بود
هر چه خاصیت بود در ما بود
لیک یک یک ما جدا افتاده ایم
جمله در کثرت رها افتاده ایم
ما تنی واحد بدیم اندر ازل
طرح شد آن نقشه های بی بدل
آری ای افسانه هر چیزی که هست*
هست تنها سایه از ان سرگذشت
گفتمت تنها تنی واحد بُدیم
عاقبت یک تن در آخر میشویم
این "تن واحد" به وحدت میرسد
کی ز کثرت مدعی سودی برد
هر چه گفتم هم به فرقان امده
این کلام از حی سبحان آمده
آنچه میگویم فقط یک شعر نیست
آنکه زیرک باشد اینجا کیست؟ کیست؟
در ازل یکباره ما حادث شدیم
در مجاز اکنون پیِ آمد شدیم
سر ما پنهان به فطرتهای ماست
گر به چشم سٍر ببینی آشناست
یادت آید کی تو پیمان بسته ای؟
با خدا. یا اینکه در خود بسته ای؟
تو پذیرفتی کشی باری گران
کان نشد مقبول کوه و آسمان
این همه ثبت است در لوحی وزین
خود اشارت کرد قران مبین
عاشقی کن تا زمان داری به کف
تا غبارت پاک گردد زان صدف
کان صدف آن فطرت هشیار توست
کو در آنجا ذره ای پستی نرُست
بداهه....
اشک در چشمان من دریای غم دارد به دل.
خنده برلب می کنم تا کس نداند راز دل.
واما :
من خدایی دارم که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها
مهربان، خوب، قشنگ ...
چهره اش نورانیست
گاه گاهی سخنی می گوید
با دل کوچک من
ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند
او مرا می خواهد
او همه درد مرا می داند ...
یاد او ذکر من است در غم و در شادی
چون به غم می نگرم
آن زمان رقص کنان می خندم ...
که خدا یار من است
که خدا در همه جا یاد من است
او خدایست که همواره مرا می خواهد
او مرا می خواند
او همه درد مرا می داند...