معرفی - دانلود - رمان - صد سال تنهایی - گابریل گارسیا مارکز
صد سال تنهایی (به اسپانیایی: Cien años de soledad) نام رمانی نوشته گابریل گارسیا مارکز که چاپ نخست آن در سال ۱۹۶۷ در آرژانتین با تیراژ ۸۰۰۰ نسخه منتشر شد.
در این رمان به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شده است که نسل اول آنها در دهکدهای به نام ماکوندوساکن میشود. ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیت های داستان به جادویی شدن روایت ها می افزاید. صعود رمدیوس به آسمان درست مقابل چشم دیگران کشته شدن همه پسران سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که از زنان در جبهه جنگ به وجود آمده اند توسط افراد ناشناس از طربق هدف گلوله قرار دادن پیشانی آنها که علامت صلیب داشته و طعمه مورچهها شدن آئورلیانو نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا از این موارد است.
رمان صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز هم اکنون در کتابخانه مجازی ادبیات داستانی موجود و به دوستداران ارائه می ش.د.
دانلود رمان صدسال تنهایی گابیریل گارسیا مارکز با حجم 4 مگابایت.
سلام ناهید قشنگم
فدای تو دختر خونگرمم
منم دوست دارم عزیزم
ناهید جان چرا اول وبت صفحه سفید میاد نمیشه درستش کنی ؟
آجی جونم نمیدونم چرا اینجوری شده هرکاریش کردم درست نشد
چوب ها که می سوزند
گرمت می کنند...
ولی
دلت که می سوزد...
یخ می زنی...
یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته یک نفس
به سیـــــــــــــــــم آخر…
ساز میزنم امشـــــــــــــــــب…!
به کوری چشم دنیــــــــــــا….
که ســــاز مخالــــــــــف میزنـــــــــــــــد…
با من….!!!!.
نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست،گوش کن ،نبض دلم زمزمه اش با تو یکیست.
گاهگاهی دلم می گیرد
با خودم میگویم به کجا باید رفت
به که باید پیوست؛
به که باید دل بست ؟؟؟؟؟
به دیاری که پراز دیوار است؛
به امینی که امانت خواراست؟
یا به افسانه دوست؟؟؟؟؟
گریه ام میگیرد!!!
عده ای هستن به پول و مال خود می نازند و می گوین ما پول داریم چه غمی داریم قدرت داریم چه غم داریم ولی ماها و شماها می گوییم خدا داریم چه غمی داریم.
فهمیده ام که نفرت هم مثل دیگر احساسات
مثل عشق ، قیمت دارد
تنفر را هم نباید خرج هر کسی کرد . . .
هیچ گاه تنهائیت را با دیگران تقسیم نکن چون تنها جایی را که میتوانی با خودت رو راست باشی رو از دست میدی
هرگز فراموش نخواهم کرد که برای داشتن تو
دلی را به دریا زدم
که ازآب
واهمه داشت..
باور کن …
هیچ اورانیومی به اندازه ی اشکهایت غنی شده نیست
هیچ کیک زردی شیرینی لبهایت را ندارد
و هیچ بمب اتمی به اندازه ی گریه هایت مرا ویران نمی کند
ای حق مسلم من
جا ماندهـ استـ
چیزی جایی کهـ هیچ گاهـ دیگر
هیـچ چیز جایش را پر نخواهد کرد ...
حسین پناهی
این که عادلانه نیست !
من ، مدام دست تو را بگیرم
تو ، مدام مرا دست کم بگیری !
لباس پاره مترسک نشان دهنده ی آن است که در بین عروسک ها هم فرق وجود دارد
یک نفر
مشت مشت بر دل تنگی ام ، دلشوره می پاشد !
باختی در کار نیست برای تو!!
قلبم را ریسک می کنم
یا..
می برم….
یا می میرم….
سلام آجی جووووووووونم فدات مدات بشم
عاخه چرا اینطوری میگی
منم چند وقته ک درست نت ندارم از بس این پسریم میره مسافرت و منم
اون دفعه بخاطر اینکه بی سرزدن لب تاب و نبره هولکی اومدم وب شما و وب شادی خواهری والابوخودا
باختی در کار نیست برای تو!!
قلبم را ریسک می کنم
یا..
می برم….
یا می میرم….عیزم
آجی بگگلم کن خیلی ناراحت شدم دارم غصه میخورم و هم خجالت
فک میکنم خیلی خیلی بدم
تـــو تـنـهـــایـیـت را "شـعـــر" مـیـکـنـی
مـــن "دود" دیـگـــری "سـکـــوت"
و شــایـد . . . دخـتـــری در سـرزمـیـنـــم رو بـرگـردانـد
و بـا گـوشـه روسـری اشـکـهـایـش را پـاک کـنـد!
تـنـهــــایـی تـــو کـجــا و تـنـهــــایـی او کـجــا . . .
بـاز هـم بـگـویـیـد یــک بــرابــر یــک اسـت!
هیـــــچوقت کســی رو پــس نــزن کــه ,
دوستــ♥ ــت داره ... مراقــــــبته ...
و نگرانــــــــــــت میشــه ...!
چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی ...
مـــــــــاه رو از دســــت دادی ...
وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی ......!
آخرین بار که من از تهِ دل خندیدم
علت ش پول نبود...
انعــکاسِ جُـــک هر روز نبــود
علتش، چهره ژولیده یک دلقک، یا زمین خوردن یک کور، نبود
من به «من» خنــدیدم
که چو یک دلقـــکِ گیج
نقش یک خنده به صورت دارم
و دلم می گرید...
با پوزش از سهراب سپهری
تورا به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم: تا دوست هست زندگی باید کرد.
یه شعر برات ربودم توپ توپ
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانیام!
سلام آجی جوووون کجایی دختر نگرانت شدم عزیزم.


بخدا خیلی دلم برات تنگ میشه خواهری بوس سفت هنگامه ای الهی دورت بگردم
تسبیحی بافته ام
نه از سنگ
نه از چوب
نه از مروارید
تک به تک مهربانیهایت را به نخ کشیده ام
تا برای شادمانیت دعا کنم
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
خدایا! زندگیت مانند حرف پسر بچه ایست که گریه کنان به مادرش می گفت : هم " میزنی" هم میگی گریه نکن
سلام چه خبر!؟
یادم رف خودمو معرفی کنم!
(اسمم اون بالاس محرَزه دیگه)
خو معرفی نمیخواد دیگه تابلویه من کیم
سلام ناهید خانومیِ گل من چطوره؟


خیلی دوسش داره شادی ها حواسش که هست؟
" اگــر مُــردهای، بــیــا و مــرا بِــبَــر،
و اگـــر زنـــدهای هـــنـوز،
لااقـل خــطـی، خــبــری، خــوابــی، خـــیــالـی؛
بـــیانــصــاف ! "
خدایـــــــا
اهـــــــل معاملـــــه هستی؟
من جهنـــــــمت راندیده بازندگـــــــیم عوض میکنم!
توکــــه زندگــــــی مرا دیده ای..
نتــــرس ضرر نمیکــــــــــنی
مهم نیست عمر "کوتاه” باشد یا "بلند”...
مهم، نفس هایی ست که با تو "کوتاه” و بی تو "بلند” کشیده می شود
حمل سلاح سرد عمل مجرمانه شناخته شده
به خاطر خودت هم که شده ، آن نگاهها را غلاف کن
امروز ،
چنان در آغوشم بگیر،
انگار فردایی وجود ندارد!
و از همین لحظه باهم بودنمان شاد باش
نگذار دغدغه فرداها امروز را از تو بگیرد لبخندم.
سلام آجی جوووونم خیلی دوستت دارم فدات مدات بشم مهربون


الان کاملا مشخصه ک چقدر دوستت دارم آجی جوووون
چشمان تو یادم داد فریاد کشیدن را
تا قله به سر رفتن از کـــوه پریدن را
با اینکه دهانها را ایمان و قسم بسته
از گوش کــــه میگیرد آیات شنیدن را
باید کـــه ز سر گیرد در حـول و ولا قلبت
در قل قل خون بمبم در سینه طپیدن را
علیرضا آذر
هوس عشق خودت زد به سرم ( امبد صباغ نو )
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چنــد ساعت شده از زندگیــــم بی خبرم
این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار
بال پــرواز دلـــم کــــو که به سویت بپرم؟
از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافیــه ها گــم شده و در به درم
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتـــاه شود در نظرم
بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر عشـــق بسوزد کـــه درآمد پدرم
بی تو دنیا به درک، بی تو جهنم به درک
کفــر مطلق شده ام دایره ای بی وَتَرم
من خدای غزل ناب نگاهت شده ام
از رگ گردن تــو من به تو نزدیک ترم
با یک بهانه آسمان در آغوش ستارگان
به رقص آمد.
و زمین آغوشش را
برای عطر بهار گشوده
ودوبیتی های من
روی شانه های بهار
آهنگ می نوازد.
وشعر تو بهترین متن است
انتخاب کردم.