سلام عزیز دلم خوبی ناهیدکم؟ قربونت برم با این دل رئوفت خانومی خیلی میدوسمت نازنین بوس از قلب مهربونو صورتِ ماهت
ﻣﻦ ﻣﻌﻤولا ﺁﺩﻡِ ﻏﺎﯾﺐ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻫﺴﺘﻢ ! ﺩﻭ ﺳﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻃﺮﻑ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﺭﻡ ﮐﺮﺩ ؛ ﺗﻮﯼ ﺣﻤﻮﻡ ﺟﻮﺍﺑﺸﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺪﻡ !
هنوز آنقدر ضعیف نشده ام که خطرِ ریزشِ این کـوه را جار بزنم اما تــــو حوالیِ من که می رسی احتیاط کن
خواستی دیگـــه نباشی ، لعنَت به دبستانـی که تو از درسهاش ، فقط تصمیــم کبــر ی رو آموختـــی …
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند...
گاهی باید به دور خود یه دیوار تنهایی کشید... نه برای اینکه دیگران را از خود دور کنی... بلکه ببینی برای دیدنت... چه کسی دیوار را خراب می کند . ..
در این فصل سرد به یک ” گرما ” نیاز داری و به یک ” تلخی ” ! گرمای آغوش معشوقت . . . و تلخی عطرش که عجیب آرامت میکند . . . بیزارم از آن هایی که ” محبت ” را در غـــرورشان حبس میکنند . . .
آبی چشمانت عجیب مواج است با نــگاه به آن ها هــوس شنا میکنم ! شنایی که آخرش به آغوش تو ختم شود و تـــو باشی غـــریق نجات تــمام لحظاتم . . .
سرد است . . . و در همه جا آغوش جواب نمیدهد ! گاهی با یک ” حرف ” میشود کسی را گرم کرد . .
سلام آجی جوووووووووووووووونم فدات مدات بشم من درسته خوبی قرفونت بلم امروز دوست دارم خودم و برات لوس کنم
آجی جوووونم بغلم کن و نوازشم کن نمیدونم چرا یهوویی این احساس و دارم
” دُنـیــــا پُــر از آدم هـایـی سـت کـه هـمـدیـگر را گُــم کـرده انـد … ! ”
سلام عزیز دلم
خوبی ناهیدکم؟
قربونت برم با این دل رئوفت خانومی
خیلی میدوسمت نازنین
بوس از قلب مهربونو صورتِ ماهت
ﻣﻦ ﻣﻌﻤولا ﺁﺩﻡِ ﻏﺎﯾﺐ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻫﺴﺘﻢ !
ﺩﻭ ﺳﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻃﺮﻑ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﺭﻡ ﮐﺮﺩ ؛
ﺗﻮﯼ ﺣﻤﻮﻡ ﺟﻮﺍﺑﺸﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺪﻡ !
هنوز آنقدر ضعیف نشده ام
که خطرِ ریزشِ این کـوه را جار بزنم
اما تــــو
حوالیِ من که می رسی احتیاط کن
خواستی دیگـــه نباشی ،
لعنَت به دبستانـی که تو از درسهاش ،
فقط تصمیــم کبــر ی رو آموختـــی …
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند...
گاهی باید به دور خود یه دیوار تنهایی کشید...
نه برای اینکه دیگران را از خود دور کنی...
بلکه ببینی برای دیدنت...
چه کسی دیوار را خراب می کند . ..
در این فصل سرد
به یک ” گرما ” نیاز داری و به یک ” تلخی ” !
گرمای آغوش معشوقت . . .
و تلخی عطرش که عجیب آرامت میکند . . .
بیزارم از آن هایی که
” محبت ” را در غـــرورشان حبس میکنند . . .
آبی چشمانت عجیب مواج است
با نــگاه به آن ها هــوس شنا میکنم !
شنایی که آخرش به آغوش تو ختم شود
و تـــو باشی غـــریق نجات تــمام لحظاتم . . .
سرد است . . .
و در همه جا آغوش جواب نمیدهد !
گاهی با یک ” حرف ” میشود کسی را گرم کرد . .
سلام آجی جوووووووووووووووونم فدات مدات بشم من درسته خوبی قرفونت بلم امروز دوست دارم خودم و برات لوس کنم
آجی جوووونم بغلم کن و نوازشم کن نمیدونم چرا یهوویی این احساس و دارم
” دُنـیــــا
پُــر از آدم هـایـی سـت
کـه هـمـدیـگر را گُــم کـرده انـد … ! ”