غروب .. چه با غرور ..در انتظار شب.. لبخند می آورد به لب .. و من .. در دنیایی پُر از عبور هایَ پُر شتاب ..در آستانه یِ غروب .. چه .. آرام نشسته ام ..بی هیچ عجله ای .. برایِ رسیدن به شب ..و می بلعم .. با همه یِ وجودِ خویش ..هوایِ لحظه .. لحظه یِ اکنون ..لحظه ای که .. در آن ..اثری از اضطراب یا که تشویش نیست ..دوست دارم .. هوایِ الانم را ..هوایی که .. لبخند .. در ذره ذره اش جاریست ..
غروب .. چه با غرور ..
در انتظار شب.. لبخند می آورد به لب ..
و من .. در دنیایی پُر از عبور هایَ پُر شتاب ..
در آستانه یِ غروب .. چه .. آرام نشسته ام ..
بی هیچ عجله ای .. برایِ رسیدن به شب ..
و می بلعم .. با همه یِ وجودِ خویش ..
هوایِ لحظه .. لحظه یِ اکنون ..
لحظه ای که .. در آن ..
اثری از اضطراب یا که تشویش نیست ..
دوست دارم .. هوایِ الانم را ..
هوایی که .. لبخند .. در ذره ذره اش جاریست ..