ادبیات شعروسرگرمی

به وبلاگ خودتون خوش آمدین

ادبیات شعروسرگرمی

به وبلاگ خودتون خوش آمدین

¤داستان کوتاه زاهد¤

گالری تصاویر سوسا وب تولز گالری تصاویر سوسا وب تولز زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟! سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟!! چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن …گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟!!
نظرات 1 + ارسال نظر
هنگامه جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:40

ناهید عزیزم سلام

من و ببخش آجی گلم نتونستم بهت سر بزنم

من باید اندوسگوپی و گلونوسکوپی میکردم

دکترها مشکوک بودن برای غده ی توی معده ام

چون خونریزی پیدا کرده بود فعلا انجام دادم تا نتیجه ازمایش بیاد

بوووووووووس عزیزم تو همیشه در قلب منی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد