ادبیات شعروسرگرمی

به وبلاگ خودتون خوش آمدین

ادبیات شعروسرگرمی

به وبلاگ خودتون خوش آمدین

¤داستان کوتاه اجنبی¤

ازدواج دختر صمصام السلطنه با یک اجنبی ! این شد تیتر اول روزنامه ها. صمصام کم آدمی نبود. وزیر بود. وزیر دربار، همه کاره شاه! دخترش پری خاتون دخترخوش آب و رنگ و با کمالاتی بود. چشای میشی کپی مادرش اشرف الملوک، دماغ و دهنش هم غنچة نشکفتة اقاقیا کیپ تا کیپ خاله ناکامش ثریا بانو، پیشونی بلند با گیسوانی افشون و افسون به سیاهی شب چله. خواستگار دختر صمصام پسر سفیر بریتانیای کبیر بود. قد بلند با چشمانی به رنگ آبی دریا و موهایی طلایی به زردی آفتاب علی الطلوع! صمصام اولش تکذیب کرد بعد طفره رفت آخرش گفت مبارکه!! اوکی مراسم که به گوش جناب سفیر رسید نظر پری خاتون رو پرسیدن، گفت: بدم نمی یاد نسل صمصام اصلاح بشه!!! فردای بعله برون روزنامة صوراسرافیل تیتر زد: (((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید)))دختر وزارت دربار ایران را به یک اجنبی شوهر دادند. دشمنان و رقبای صمصام هم سنگ تمام گذاشتن. نتیجة این سیخ زدنا شورش و بلوای محلات تهران، تعطیلی بازار و شکستن در و پیکر سفارت فخیمة بریتانیا شد. تیتر روزنامة کاغذ اخبار آتیش رو شعله ور تر کرد: دختر ایرانی تقدیم به پسر فرنگی. تیتر روزنامه راه عدالت، تهران رو منفجر کرد: دختران مسلمان ایرانی پناهندة پسران کافر بلاد فرنگ. شاه که اوضاع شَلم شوربای مملکت رو دید گیر سه پیچ داد به صمصام و دستور عزل وی ابلاغ شد. صمصام هم عصبانی و افسرده و آشفته تلپی افتاد در آغوش سفارت بریتانیا. جناب سفیر، صمصام رو دلداری داد سپس برای شاه ذلیل ایران نامه ای نوشت بدین مضمون : بیست و چهار ساعته صمصام رو بر سر قدرت نیاری خودت رو مثل اعلامیه می چسبونم ارک علیشاه! فرداش ندای آزادی تیتر زد: شاه ایران، شیر بی یال و دم. شاه عصبانی شد. لجش گرفت. دختر صمصام پری خاتون رو عقد کرد. سفیر بریتانیا نیز به تلافی رودست شاهانه ای که نوش جان کرده بود واسة پسرش، دختر کوچکتر صمصام، پریچهر خاتون رو خواستگاری کرد. به دستور والا حضرت تموم روزنامه ها مهر و موم شدن. فردای تعطیلی جراید، پریچهر خاتون به شاخ شمشاد لندنی گفت: با اجازة بابی و مامی، بعـله! جارچی حکومتی با دارو دسته ش رفت تو میدون و هوار کرد: پسر سفیر بریتانیای کبیر از عشق مردم ایران مسلمان شد! روزنامه ها و مردم کوچه بازار به ریش صمصام و شاه و سفیر وجد و آبادش خندیدن. هفته بعد پسر تازه مسلمان جناب سفیر در کلیسای جلفا ترور شد!! روزنامه های توقیفی تیتر زدن: پسر مسلمان سفیر بریتانیای صغیر به شهادت رسید !!! سفارت انگلیس از خشم و رسوایی فقط گفت: آی اَم ساری. شاه هم برای پریچهر خاتون پیک فدایت شوم فرستاد. ننه شاه واسش ریسه رفت : دو خواهر حرومه، کله چاق! شاه سبیلاش رو تاب داد: یه شب حلاله ! ننه ش شیون کرد : معصیت داره ! شاه عربده کشید : می گیم اولیش صیغه ای بوده و نازا، دومیش عقدیه و زایا! ننه ش افتاد دست و پاش: ورپریده، تخم و ترکة صمصام خوش گوشتن به دهنت مزه داده، جواب مردم رو چی می دی؟! شاه پف کرد تو وافور: چه غلطا، از کی تا حالا واسه زیر شکم همایونی این رعیت پابرهنه شیش انگشتی باید فتوا بدن؟ اصلاً از لج تو و این گداگشنه های خاله زنک، اشرف الملوک رو هم… ننه ش عاقش کرد. شاه رفت دست بوسی، قول صمصام رو بهش داد. ننه ش دعاش کرد و سینه کوبید : دو خواهر حلاله، خیلی هم حلاله! نه ماه بعد پریچهر خاتون یه پسر بور چشم زاغولی به دنیا آورد. شاه مونده بود با این جوجه اجنبی چه خاکی به سرش بگیره. سفارت بریتانیا پیغام داد: اون اجی کوچولو مال ما، نگران نباش اداره ش می کنیم. اجی که بزرگ شد خیلی دوست داشت شاهی کنه! کودتا کرد، شدش شاه ایران !! گفتن اسم این تحفه چیه؟ سفارت بریتانیا پسغام داد: شاهنشاه اجنبی !!!
نظرات 1 + ارسال نظر
sms چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 13:41 http://dragoncruel.blogsky.com

یجورایی فکرمیکنم توموقعیتش نیستی!
بایددرک کنی!!!

تو موقعیت چی نیستم؟ چیو درک کنم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد