کودک دستان کوچک خود را به روی شیشه ماشین کشید و چند ضربه اهسته به شیشه زد تا راننده را متوجه خود کند. راننده در سرمای کولر مشغول گوش کردن به اهنگی که پخش می شد بود . بی انکه حتی نگاهی به طرف کودک بیاندازد. در همین حال ماشین رانیم متر جلو تر برد تا از دسترس کودک دور شود.
کودک که نیم تنه ی خود را به شیشه ی راننده چسبانده بود بی انکه جدا شود با ماشین حرکت کرد و مجددا و به ارامی روی شیشه چند ضربه اهسته زد و با نگاهی ملتمسانه منتظر جواب حتی یک نگاه محبت امیز ماند .
راننده پشتش را به کودک کرد و در حالیکه سرش را به شیشه می چسباند دست چپ خود را زیر سر حمایل کرد کودک دوباره چند ضربه اهسته به شیشه زد و در حالیکه تنه ی خود را از بدنه ماشین جدا می کرد نگاه خود را به داخل ماشین چرخاند تا شاید نگاهش با نگاهی تلاقی کند.
اما نه نگاهی بود نه دست محبتی تا او را به اجتماع متصل کند.
کودک بود ولی انگار که نبود .
چراغ که سبز شد ماشین به سرعت رفت و از دید کودک محو شد و کودک در وسط چهار راه ماند تا دوباره و دوباره غریبی را با سبز شدن چراغ حس کند .
چراغ سبز راهنمایی برای رانندگان رفتن رها شدن و اجازه عبور از خط است اما برای کودکی که در چهارراه با یک تکه دستمال کثیف خود را روی شیشه ماشین های متوقف شده می کشد تا دستش به اخر شیشه برسد رفتن امید و رها شدن در غربت وخیره شدن به زمین و اسفالت سیاه خیابان است.
چراغ قرمز برای او ایجاد امیدی دوباره است از نوعی دیگر هر چند بی فر جام اما امید در هر شکل ان زیباست.
نقش ما در این امید هر چند مبهم و هدایت ان به امیدی خوش فرجام چیست ؟
قسمت نبود
حالا که تمام راه را آمده ام....!!!
حالا که تا تو هیچ نمانده..
چقدر دیر خدا یادش آمد..
که ما قسمت هم نیستیم...
مــــــــن نـه به راز و افسـون گل سـرخ ِ "سهرابـم"
نـه به دوسـت داشتنـی بـودن گل سـرخ ِ"شـازده کوچولـو"
خــــــــودم هستـم برای دلِ خــــــــودم! غـریب ِ / قـریب
چشـم انتـظار ...
گاه خسـته و پژمـرده از هیـاهوی روزگـار
خـط خـطی هایی میکنم...
از ســـــــر ِ دلتنــــــــگی ...
گم میشوم در یادت
سکوت میکنم
نمیدانم تو رفته ای
یا همان که در من میجوشد تویی...
تمام دنیایم
در آغوشت خلاصه شده است ... !
کودکانه
پناه می برم ...
به خلاصه ی دنیا ! ...