ادبیات شعروسرگرمی

به وبلاگ خودتون خوش آمدین

ادبیات شعروسرگرمی

به وبلاگ خودتون خوش آمدین

¤داستان خائن قسمت اول¤

پنج نفر بیش‌تر دست‌اندر کار نبودند و از آن‌ها یک نفر خائن بود. این پنج نفر تقریباً - درست نظرم نیست - کمیتة انتخابات را تشکیل می‌دادند. قضایا مال پانزده شانزده سال پیش است. اوساعلی قالی‌باف را خود من من برحسب یادداشت بدون شمارة بازپرس ادارة سیاسی تحویل زندان موقت دادم. بعد نفهمیدم که چه شد. در هر صورت پس از قضایای شهریور او را دیگر ندیدم. شاید هم در زندان مرد. - چیز غریبی است. - کجایش غریب است؟ امروز به نظر شما عجیب می‌آید. ولی آن‌روزها این فکرها ابداً به خاطر آدم نمی‌آمد. من جداً عقیده داشتم که دارم خدمت می‌کنم. بالاخره هر رژیمی یک عده مخالف دارد، مخالفین را باید سرکوب کرد. همه‌جا... دویدم توی حرف مامور سابق آگاهی و گفتم: - بالاخره خود شما می‌گویید که کمیتة انتخابات تشکیل داده بودند(((((بقیه داستان را در ادامه مطلب دنبال کنید))))) ادامه مطلب ...

¤داستان عشق مجازی قسمت دوم¤

راستش منم اعصابم خرد بود .درس داشتم .. جواد هم احتمالا میخواست بیاد به دیدنم . -فریبا من شوخی نمی کنم . من دیگه از زندگی سیر شدم . آدماش همه نامردن . همه بی وفان . -زنت چی ؟ /؟ دخترت؟/؟ اونا چه بدی در حقت کردن ؟/؟ -زنم غر غروست همش ارث پدر می خواد . دخترم فقط دلم واسه اون میسوزه .. یه شماره موبایل داد و گفت اگه دیدی ازم خبری نشد تماس بگیربا این شماره .. می بینی که من شوخی می کردم یا نه .. -یعنی چه فرید تو قاطی کردی . می خوای خودکشی کنی ؟/؟ زده به سرت -فریبا من این کارو می کنم تا بهت نشون بدم .. ((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید)))) ادامه مطلب ...

¤داستان عشق مجازی قسمت اول¤

نمی دونستم با ناله هاش چیکار کنم . با اشکهایی که می گفت واسم می ریزه . با درد های درونش . اشتباه کرده بودم . خیلی تصادفی تو یکی از این چت رومهاباهاش آشنا شده بودم . تازه با عشق قبلی خودم بهم زده بودم و اونم حرفای قشنگی می زد . خیلی زیبا از عشق می گفت . از اون حرفایی که عشق سابقم بهم نزده بود . من هنوز به فکر سعیدعشق چتی خودم بودم که پساز چند سال دوستی میونه مون بهم خورده بود. نمی خواستم دوباره خودمو اسیر دنیای دروغ چت کنم . به فرید همه چی رو گفتم و اون گفت که میشه در دنیای دروغ و حقه بازیها دنیایی که میشه هر کلکی رو زد نسبت به هم صادق بود و حقیقتو گفت اگه از هم چیزی نخواهیم . اگه همدیگه رو واقعا دوست داشته باشیم و به هم احترام بذاریم . راستش بابت عشق اولم هنوز خیلی ناراحت بودم . هر روز بیشتر از روز قبلیه گرایش خاصی نسبت به فرید پیدا می کردم . وقتی که همون اول فهمیدم فرید زن و یه دختر داره یه حس بدی بهم دست داد((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید)))) ادامه مطلب ...

¤داستان کوتاه گلابتون قسمت دوم¤

مراد با اشتیاق کاه ها را مرتب می کرد و حامد هم یونجه ها را در آخور ریخت و جای آب را با سطل حلبی زنگ زده پر کرد.حامد یک کم از مراد هیکلی تر بود، چشمان مشکی ،بینی باریک ،موهای جوگندمی و پر پشت که با بی سلیقگی تمام روی سرش یه طرفه شانه شده بود و ریش های پراکنده روی صورت و ژاکت قهوه ای کم رنگش او را از دیگران متمایز کرده بود اما خوش زبانی و اهل دل بودن حامد و همیشه بیشتر تا ظاهرش به چشم می آمد مخصوصاً فامیلی دوری که نسبت به گلابتون داشت (پدرش با پدر گلابتون پسر عمو بود)طولی نکشید که دستی به روی طویله کشیدند و حسابی آنجا را تمیز کردند((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید)))) ادامه مطلب ...

¤داستان گلابتون قسمت اول¤

آسمان تازه روشن شده بود و خروس ها با آواز خود اهالی روستا را بیدار می کردند. در یکی از اتاق فوقانی خانه های پلکانی روستای فیروزکـُلا، نور زرد رنگی می درخشید که پنجرۀ آن نیمه باز بود. نسیم خنک صبح گاهی و بوی بارانی که دیشب تا سحر باریده بود از لای پنجرۀ چوبی وارد اتاق میشد.‎ ‎مراد روی یک پتوی کهنه دراز کشیده بود و به عکس خود روی دیوار زل زده بود و با قدرت تخیل خود آرزوهایش را ارضاء می کرد((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید)))) ادامه مطلب ...

¤داستان کوتاه کاخ کسری¤

وقتی کارگزاران انوشیروان ساسانی در حال بنا کردن کاخ کسری بودند به او اطلاع دادند که برای پیشبرد کار ناچارند برخی از خانه هایی که در نقشه بارگاه ساسانی قرار گرفته اند را نیز به قیمتی مناسب خریداری و سپس ویران کنند تا دیوار کاخ از آنجا بگذرد، اما در این میان پیرزنی هست که در خانه ای گلی و محقر زندگی می کند و علیرغم آنکه حاضر شده ایم منزلش را به صد برابر قیمت واقعی اش از او خریداری کنیم باز راضی نمی شود. چه باید کرد؟ انوشیروان گفت: “از من نپرسید که چه باید کرد! خودتان بروید و بنا به رسم عدالت و روح جوانمردی که همه ی ما ایرانیان داریم با او رفتار کنید”. کسانی که از ویرانه های کاخ کسرا (ایوان مداین) بر لب دجله ی عراق دیدن کرده اند حتما دیوار اصلی کاخ را هم دیده اند که در نقطه ای خاص به شکل عجیبی کج شده و پس از طی کردن مسیری اندک باز در خطی راست به جلو رفته است. این نقطه از دیوار همان جاییست که خانه ی پیرزن تنها بود و بنای کاخ را به احترام حقی که داشت کج ساختند تا خانه اش ویران نشود و تا روزی هم که زنده بود همسایه ی دیوار به دیوار پادشاه ماند. از آن زمان هزاران سال گذشته است اما دیوار کج کاخ کسری باقی مانده است تا نشانه ی روح جوانمردی مردم ایران و عدل پادشاهانشان در عهد ساسانی باشد. دیوار کج کاخ کسرا بر جای مانده است تا یادآور آن پیرزن تنها و نماد روح جوانمردی مردم ساسانی و نشانه ی عدل و عدالت انوشیروان باشد.