-
¤داستان یک جشن¤
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 18:00
وقتی به ایستگاه رسید اتوبوس رفته بود ........ باید منتظر اتوبوس بعدی می ماند ، چند ساعت ؟ چند روز ؟ چند سال ؟ ترجیح داد بقیه راه را پیاده برود کاش کسی بود که به اومیگفت دیر شده است کاش آدمها میدانستند که وقتی دیر شود چاره ای نیست باید راه حل دیگری اندیشید . باید یک بغل گل سرخ را پیاده میبرد در هوای سرد زمستان ......
-
¤داستان کوتاه بچه های خیابان¤
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 17:56
کودک دستان کوچک خود را به روی شیشه ماشین کشید و چند ضربه اهسته به شیشه زد تا راننده را متوجه خود کند. راننده در سرمای کولر مشغول گوش کردن به اهنگی که پخش می شد بود . بی انکه حتی نگاهی به طرف کودک بیاندازد. در همین حال ماشین رانیم متر جلو تر برد تا از دسترس کودک دور شود. کودک که نیم تنه ی خود را به شیشه ی راننده...
-
¤داستان کوتاه مرگ درآغوش خداوند¤
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 18:08
روزی دختری از یک مرد روحانی می خواهد به منزلشان بیاید و به همراه پدرش به دعا بپردازد. وقتی روحانی وارد منزل می شود مردی را می بیند که بر روی تخت دراز کشیده و یک صندلی خالی نیز کنار تخت وی قرار دارد. پیرمرد با دیدن مرد روحانی گفت : شما چه کسی هستید ؟ و اینجا چه می کنید ؟ روحانی خودش را معرفی کرد و گفت : من در اینجا یک...
-
¤داستان کوتاه همه ما رفتنی هستیم¤
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 18:04
گفت : دارم میمیرم ! گفتم : دکتر دیگه ای ؟!؟! خارج از کشور ؟ گفت : نه ! همه اتفاق نظر دارن ، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد … گفتم : خدا کریمه ، ایشالله که بهت سلامتی میده ! با تعجب نگاه کرد و گفت : یعنی اگه من بمیرم ، خدا کریم نیست ؟ گفتم : راست میگی ، حالا سوالت چیه ؟ گفت : من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم...
-
¤داستان کوتاه چشمان منتظر¤
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 18:01
زیاد مهم نبود از کجا به خونه میرسیدم به خاطر همین روزی یه مسیر واسه خودم انتخاب میکردم , اینقدر ذهنم درگیر بود که اصلا متوجه نمیشدم چه جوری میرسیدم خونه , به ندرت به اطراف دقت میکردم . بعدازظهر یه روز داشتم کم کم به خونه میرسیدم یه پیرزن بانمک نظر منو جلب کرد که جلوی در خونش ایستاده بود . وقتی نگاهش کردم دیدم زل زده...
-
¤داستان کوتاه صدای دلنشین مادر¤
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 17:52
دیشب خواب پریشونی دیده بودم. داشتم دنبال کتاب تعبیر خواب میگشتم. که مامان صدا زد امیر جان مامان بپر سه تا سنگک بگیر. اصلا حوصله نداشتم گفتم من که پریروز نون گرفتم. مامان گفت خوب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان هیچی نون نداریم. گفتم چرا سنگگ، مگه لواشی چه عیبی داره؟ مامان گفت میدونی که بابا نون لواش دوست نداره....
-
¤داستان کوتاه " ارثیه پدری "¤
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 17:46
چه جوری بهش میگفتم به خاطر ارثیه پدری دارم بهش نه میگم نه بخاطر زبان دیگه اونقدر عربی یاد گرفته بودم که بتونم منظورمو برسونم و حرف بزنم و اونم تو این مدت اونقدر فارسی یاد گرفته بود که بتونه حرفشو به فارسی بگه دیگه حافظ میخوند.ابتدای آشنایی قاطی میگفتیم یک کلمه ازاین ور یک کلمه از اونور و بلاخره حرف میزدیم. اماحالا نه...
-
¤داستان کوتاه پرواز پرنده ها¤
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 21:41
با مامانم الان از بیمارستان اومدیم بیرون. باید زود برگردیم شهرمون. خونه مون اونورِ مرزه. عجیب بود! پرستاراش خیلی مهربون بودن. چقدر دکتره با من شوخی میکرد. همش میخواست منو بخندونه. مامانم میگه اون بابامو خوب کرد. وگرنه بابام می مُرد. بابام خوشحال شد تا منو دید. بغلم کرد. منو بوسید. درگوشم گفت، برایِ من هم میخواد یک...
-
¤داستان کوتاه مردکوچک¤
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 21:38
پسرک پشت ویترین مغازه ایستاده بود و با حسرت عجیبی به اجناس درون آن نگاه می کرد.جعبه آدامس تو دستاشو این دست اون دست می کرد و نگاشو از این سر ویترین تا اون سر ویترین می چرخوند و وقتی به کاغذ نوشته های روی ویترین می رسید به تلخی مکث می کرد:"حراج بی سابقه به مناسبت روز پدر"، "انواع کادو مناسب برای باباهای خوش سلیقه شما...
-
¤ داستان کوتاه مادر ¤
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 19:32
دخترک لب پنجره ی اتاقش کز کرده بود و در حالی که با عروسکهاش مشغول بازی بود با واژه هایی از جنس بارون حرف میزد بی آنکه صدایش حتی آنسوتر از آسمان رود با بغض هایی بیصدا.... که ناگهان مادرش بالا سرش برای شام . با مهری مادرانه در آغوشش گرفت و گفت : دخترم چته؟؟؟ تو که مادر من نیستی....... مادر که انگار دنیاش به آخر رسیده...
-
¤آخــرش چـیـســـت ؟¤
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 20:11
دیـــرگــاهـــی ســـت درایــن کـــوچـــه ی عـشـــق ؛ فـکـــرمـــن ایـنـســـت : بـــه ســویــت پــــرواز! ♥ تــاکــه شـــایــدپــرو بـــال بـگـشــایــی ؛ ســـوی ایـــن خـســــتــه دل و پــر زنـیـــاز ♥ چــه مــســــتــانـــه گــذرکـــردی ازایـنــجـــا ؛ ازایــن خـلـــوتـگــه عــشــــاق بــــی عــشــق ♥ ازایــن...
-
¤یـــادت بـمـــانـــد¤
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 20:09
شــادی دلـــم بـــرای تـــو؛ غـــم ایــن روزهــــا هـــم مــال مـــن ♥ ایـــن غــــزل هــــا،شـعـــرهـــایــم مـــال تـــو؛ خـســتــگــی هـــا، ایـــن تـنــــش هـــا مــــال مــــن ♥ انـتـظــــارم،چـشــمــهـــایــم مـــال تـــو ؛ غــصـــه هـــای روزهـــای انـتــظــارم مـــال مـــن ♥ ایــن دسـتـــهـای پــرنـیـــازم...
-
¤ای دریـغــا ¤
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 20:25
هــمــــه عـمــــر پـلــــک هــــایــم را بـسـتــــم شــــایــد بـگــــذرد ای دریـغــــا کـــه روزگـــار پـلــــک هـــایـش بـــاز بـــود و تـــو بـــاز بـگـــو بــا یـک پـلــــک بــــر هـــم زدن هــمــــه چـیــــز تـمـــام مـــی شـــود ایــن پـلــک بـــر هــــم زدن هــــایـــی کـــه تـــو مـــی گـــویـــی بــایـــد...
-
¤ آدم و حــوا ¤
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 19:44
تــویــی آدم، مـنــم حــــوا♥ دو تــا دلـگـیــر از ایـن دنـیــــا♥ شــده دنـیـــا پــر از سـیــب و پــر از گــنـــدم♥ شــده قـابـیــل هـمــــه رویــای ایــن مـــردم♥ بــرو آدم در ایــن دنـیــــا بـهـشـتـــی نـیـســت♥ شـبـیـــــه قـــابـیــــل بـــودن ، بـــد ســـرشـتــــی نــیــســـت♥ بــــرو آدم کـــه مـــن...
-
¤ اگــه تــــــو ¤
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 19:41
اگــه تـــو بــارونـــی، مـنــم هــمـــرنـگ بــارونــم♥ اگــه داری مـیـــری مـنـــم بــاقـــی نـمـــی مـــونــم♥ اگــه از عـشـــق نـمـــی خــــونــی مــنـــم بــی تـــو نـمــی خـــونــم♥ اگـــه از دل نــمـــی دونـــی مــنـــم چـیــــزی نــمـــی دونــم♥ مــن آشــوبــم ولـــی خـسـتــه مـثـــه بـــرگــــای پــایـیــــزی♥...
-
¤حـــرفـمــو دریــا مـــی فـهــمـــه¤
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 19:53
شـبـــا ایـنـجــــا لـــب ســــاحــــل، هــنــــوزم خــیــلــــی قشــــنگــــه ♥ بـــی تــــو خــــیـره ی غــــروب و بــا دلــــی کـــه از تـــو تــنــــگه ♥ مـــی شــکــنـه سـکـــوتــو گـــاهــــی هـــق هــــق مـــــوجـــای خــســـتــــه ♥ مـــی رونـــم ذهــــــنــو بــه سـمـتــــت بـــا یـــه قــــایـــق...
-
¤رفـیــق گـریـه هــای مــن! تــو دل بــریــدی از قـفـــس¤
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 19:46
رفـیـــق گـــریــه هــای مــن! تــو دل بـــریـــدی از قــفــــس ♥ نـشـــد یــه بـــار دیـگـــه بــه شـــونــه هـــات تـکـیـــه کــنــــم ♥ بـشـکـــنـم بــغــض خـسـتــمـــو، تــو آغـــوشــت گـــریــه کـنـــم ♥ تــا اومـــدم صــدات کــنـــم چـشـــاتـــو روم بــســتـــه بـــودی ♥ قــــرار نـبـــود بـــری ولــی، تـــو از...
-
¤تـــــرنــم¤
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 18:04
آسـمـــان هـــم کــه بــاشــی بـغـلــت خـــواهـــم کـــرد فـکـــر گـسـتــردگـــی واژه نـبــــاش هــمـــه در گــوشــه ی تـنـهـــایــی مــن جــا دارنــد پــر از عــاشـقـــانــه ای تــو دیـگــر از خــدا چــه بـخـــوام…؟! ♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥● چـنــــان تـشــنــه ی بــــودن تـــوام کـــه...
-
¤سری دوم اس ام اس های احساسی وعاشقانه ۹۲¤
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 13:40
کـاش مـیـدانـسـتـم کـیـسـتــــ آن کـه بـرایَـتـــ دسـتـــ قـلـابـــ مـیـگـیـرد تـا هـر شـبـــ خـوابـــ از چـشـم هـایَـم بـربـایـی دیـواری کـوتـاهـتَــر از خـوابـهــای مَـن نـیـافـتـی . . . ؟! ♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥● یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم تــا...
-
¤سری اول اس ام اس های احساسی وعاشقانه ۹۲¤
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 13:34
حیف که روی تو غیرت دارم، وگرنه روسریت را از همین سطر باز می کردم که همه ببینند چه خیالی بافته ام از موهایت… ♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥● بـا ایـن شـراب هـا مـسـت نـمـی شـوم دیـگـر بـایـد دوبـاره سـراغ چـشـم هـای تـو بـیـایـم ! ♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥●♥● گاهی هوس...
-
¤داستان کوتاه اندوه¤
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 19:01
غروب است؛ ذرات درشت برف آبدار گرد فانوسهایی که تازه روشن شده، آهسته میچرخد و مانند پوشش نرم و نازک روی شیروانیها و پشت اسبان و بر شانه و کلاه رهگذران مینشیند. «یوآن پوتاپوف» درشکهچی، سراپایش سفید شده، چون شبحی به نظر میآید. او تا حدی که ممکن است انسانی تا شود، خم گشته و بیحرکت بالای درشکه نشسته است. شاید اگر تل...
-
¤سری دوم اس ام اس دلشکسته وغمگین ۹۲¤
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 19:51
دلواپسی من از نیامدنت نیست! می ترسم در پس این دل دل زدن ها بیایی و دلخواه تو نباشم … «♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥» کمی مهربانتر باش لطفا … برای شانه ام سنگین است این سرسنگینی ها … «♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥» یه وقتایی دلت میسوزه یه وقتایی دلت میشکنه یه...
-
¤سری اول اس ام اس دلشکسته وغمگین ۹۲¤
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 19:45
اقـــــرار مـــی کـــنم اینــجا بــدون تــو حـتی بــرای آه کشـــیدن هـــم هــــوا کــــم اســــت «♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥» این روزهـــا دوباره افکارم به سوی تــــو پر می کشد سنگش نزن تحمل کـــــن ! «♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥»«♥» بهم گفت کمى از حال و روزت...
-
¤سری چهارم اس ام اس های تیکه دار وزهردار۹۲¤
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 19:57
دوست داشتن تصاحب نیست ، توافقه . . . هنر اینه که پرنده جَلدت بشه ، نه اینکه پرهاشو قیچی کنی . . . ►♥◄►♥◄►♥◄►♥►♥►♥◄►♥◄►♥◄►♥►♥همه ی پل های پشت سرم را خراب کردم ؛ از عمد . . . راه اشتباه را نباید برگشت . . . ! ►♥◄►♥◄►♥◄►♥►♥►♥◄►♥◄►♥◄►♥►♥ از ما که گذشت ! ولی به دیگری موقتی بودنت را گوشزد کن تا از همان اول فکری به حال جای...
-
¤سری سوم اس ام اس های تیکه دار و زهردار ۹۲¤
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 19:41
دلم نگرفته از اینکه رفته ای … دلگیرم از همه دوست داشتنهایی که گفتی ولی نداشتی … !!! ►♥◄►♥◄►♥◄►♥►♥►♥◄►♥◄►♥◄►♥►♥ اسم هر دویمان را در گینس ثبت میکنند ! تو در دروغ گفتن رکورد زدی … من در باور کردن … !!! ►♥◄►♥◄►♥◄►♥►♥►♥◄►♥◄►♥◄►♥►♥بدترین حسرتی که در زندگی میخوریم از کارهای خطایی که مرتکب شده ایم ، نیست … بلکه از این است که…...
-
¤سری اول اس ام اس های تیکه دار و زهر دار ۹۲¤
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 13:10
فهمیدهام که نفرت هم مثل دیگر احساسات مثل عشق ، قیمت دارد تنفر را هم نباید خرج هر کسی کرد . . . ██████████████████████████████ تمام زندگی ام را میدهم که برگردی و همین که برگشتی بگویم: “دیگر نمی خواهمت گــ ــمــ ــشــ ــو” ██████████████████████████████ پر گرفتم حتی پرواز را هم تجربه کردم ای کاش زودتر می رفتی . . ....
-
¤داستان کوتاه اجنبی¤
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 20:14
ازدواج دختر صمصام السلطنه با یک اجنبی ! این شد تیتر اول روزنامه ها. صمصام کم آدمی نبود. وزیر بود. وزیر دربار، همه کاره شاه! دخترش پری خاتون دخترخوش آب و رنگ و با کمالاتی بود. چشای میشی کپی مادرش اشرف الملوک، دماغ و دهنش هم غنچة نشکفتة اقاقیا کیپ تا کیپ خاله ناکامش ثریا بانو، پیشونی بلند با گیسوانی افشون و افسون به...
-
¤داستان کوتاه قلب راز گو¤
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 21:35
راست است، اعصابم خیلی ضعیف است، بهطور وحشتناکی عصبی هستم ـ همیشه اینطور بودم، ولی به چه دلیل ادعا میکنید که دیوانه باشم؟ بیماری حسهای مرا تند و شدید کرده است ـ ولی آنها را نابود ننموده ـ و یا سست و ضعیف نساخته است. حس شنوایی من از تمام حسهای دیگر دقیقتر و ظریفتر بود. تمام اصوات آسمانی و زمینی را شنیدهام. از...
-
¤خدایا کاشکی بر گرده¤
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 16:14
دوباره مثل شبگردا به اون سالا سفر کردم♥ تموم خاطره هامو که توش بودی خبر کردم♥ نشستم کنج حسرتها , همون جایی که گل کردی♥ تو اونجا عاشقم بودی , همون جا عاشقم کردی♥ دوباره آرزو کردم پر از شک و پر از تردید♥ دوباره گونه هام تر شد دوباره قلب من لرزید♥ دوباره زیر لب گفتم: بگو تو قلب من جاته♥ سکوت خسته تو بشکن , بگو دنیا تو...
-
¤داستان عاشقانه شمع و خورشید¤
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 21:14
وقتی خورشید طلوع کرد از پشت پنجره کلبه ای قدیمی شمع سوخته ای را دید که از عمرش لحظاتی بیش نمانده بود. به او پوزخندی زد و گفت : دیشب تا صبح , خودت را فدای چه کردی ؟ شمع گفت : خودم را فدا کردم تا که او در غربت شب غصه نخورد. خورشید گفت : همان پروانه که با طلوع من ترا رها کرد ؟ شمع گفت : یک عاشق برای خوشنودی معشوق خود همه...